حامد سعیدی
پیشدرآمد
مبالغهآمیز
نخواهد بود اگر جهانِ چند دههی گذشته را عصر سرآمدی گفتمانِ «اسلام سیاسی» قلمداد
کنیم؛ برههای از تاریخ
معاصر که تحولات سیاسی و اجتماعی در خاورمیانه و نیز
بازتاب گسترده و بلاواسطهی آن در برهمکنشهای روابط بینالمللی، به نوعی حول
نقشآفرینیِ نیروهای سیاسی اسلامگرا رقم خورده است. با آنکه در بازهی زمانی
فرآیند «استعمارزدایی»، با رشد جنبش سوسیالیستی و نیز پاگرفتن جریانات مترقی و
سکولار در خاورمیانه، بهخصوص دوران شکوفایی احزاب کمونیست و نیز قدرتگیری جمال
عبدالناصر در مصر و گسترهی تاثیرات آنها، چشمانداز امیدبخشی برای رهایی از
چنگال سلطهگری امپریالیسم طلوع کرد، در مقابل اما، با تسخیر قدرت سیاسی از سوی
اسلامگرایان سیاسی و برنهادن دورهای قهقرا و سیاه بر جامعه، و به همین سیاق
عروج قارچوار فرقههای سیاسیِ اسلامی و جهادگرا در منطقه، بهموازات سیاستهای
جنگافروزانهی امپریالیستی و تحمیل جنگ و ویرانی، افق روشنیبخشِ خاورمیانه را
مجدداً تیره و تار ساختند.
به
همین قیاس، با وجود اینکه خیزشهای انقلابی در خاورمیانه و شمال آفریقا از 2010
به اینسو با سرنگونی شماری از دولتهای دیکتاتور منطقه، «جهان عرب» را یکسره به
لرزه درآورد و موجی از شور و آزادی در نیل به رهایی از استبداد و بیعدالتی را
شکوفا و خون تازهای را در شریانِ مبارزات رهاییبخش تهیدستان جاری ساخت، منتها
رفتهرفته و با میلیتاریزهشدن منطقه و قدرتگیری جریانات اسلامی، یأس و نومیدی
بار دیگر بر این جوامع مستولی یافت و آمال و آرزوی مردم بهپاخاسته را برای دورهای
دیگر به تاریکستانی دهشتناک مبدل ساخت. این منطقه اکنون در آتش جنگهای خونین و
مرگبارِ فرقهای و مداخلات نظامی دولتهای امپریالیستی و ارتجاعی منطقه میسوزد و
به تبع آن، به میدان تاختوتاز جریانات شبهنظامی اسلامگرا تبدیل شده است. دهههاست
که این جریانات متحجر به صورت پارادوکسیکال، گاهی در خدمت و همسویی با قدرتهای
امپریالیستی و گاهی در تقابل و تضادِ نیمبند با آنان، به بازیگران اصلی در ساحت
سیاستهای ژئوپلتیکیِ منطقهای و جهانی درآمدهاند.
روند
تحولات طوری در پسِ یکدیگر حادث شدهاند گو اینکه بعد از هر خیز برداشتنِ نویدبخشِ
تودههای محنتزده، دنیایی پر از کابوس و جنگهای پیاپی در انتظار آنها کمین
کرده است. اوضاعِ آشفته چنان وارونهوار به دیده میآید انگار برخاستن برای فراروی
از وضعموجود، واپسگرایی و توحش را در دامن خود خلق میکند. تحولات بهشکلی حیرتآور
رخساری واژگون بهخود گرفتهاند، طوریکه ظاهراً تمامی تضادها و ناسازههای درونمایهی
نظام سرمایهداری، از زیر پوستِ خاورمیانه برونریزی میکنند و رخ مینمایانند.
سالیان مدیدی است که بیم و امیدها در هالهای از ابهام بر فراز این جوامع در گشتوگذار
است.
این تحولات، جوامع غربی را نیز در سطوح مختلفی دستخوش خود قرار
داده است؛ تحولاتی که خود را در قطبیشدن و تنشهای سیاسی و اجتماعی فزاینده متجلی
میسازد. پدیدههایی که سرمنشأ آنها تناقضات بنیادی نظام سرمایهداری است، خود را
بهصورت عروج فاشیسم، نژادپرستی، بنیادگرایی مذهبی، تنشهای فرهنگی و اجتماعی بروز
میدهند. همزمان رشد چشمگیر گروههای سلفیِ اسلامی در میان مهاجرین و جنایات
تروریستی این نیروها، جوامع غربی را از بسیاری لحاظ دوشقه کرده است. در سطح جدلهای
سیاسی و آکادمیک دو گفتمان حول مسئلهی «اسلام» و «اسلام سیاسی»، در تقابل با
یکدیگر عرضاندام و مجادلات را دوقطبی کردهاند. یک سوی این مجادلات، اسلام را
مذهبِ «خشونت» مینگرد و ماهیت خشونت جهادگرایان را به «ذات» اسلام ارجاع میدهد (HIRSI ALI, 2015). طرف مقابل اما، اسلام را
مذهبِ «صلح» مینامد (Omar, 2015). اینها
البته ستیزهای سیاسیِ برونداد گفتمان «برخورد تمدنها» (Huntington, 1998)، «جنگ علیه ترور» و «دخالت بشردوستانه»
هستند که «خودی»های غربی را در مقابل «دیگری»های شرقی قرار میدهند؛
گفتاری غربمحور که خودیها را سکولار و متمدن توصیف میکند و دیگران را برآمده از
جامعهای «ذاتاً واپسمانده» بر میشمارد؛ مذهبی را «مترقی» و دیگری را «عقبمانده»
وصف میکند. این قطببندیها در سطح جنبشهای اجتماعی و عروج نیروهای جدید سیاسی
نیز خودنمایی میکند. دملهای چرکینِ برخاسته از سرمایهداریِ گندیده، هرازگاهی سر
باز میکنند و بهسان نیروهای راسیستی و نئوفاشیستی در ریختهای مختلفی ظاهر میشوند
و (در این برههی تاریخی) بخش عمدهی فعالیت و هویتسازیهای جمعیشان را در قالب
مخالفت با اسلام، موج پناهجویانِ آواره را آماج حملات خود قرار میدهند. «اسلامهراسی»[1]و مهاجرستیزی به پدیدهای تنشزا در این جوامع تبدیل شده و در سطح
گفتمانی نیز بسیاری از جریانات دستراستی به موازات پروپاگاندا و بمباران
تبلیغاتیِ لاینقطع رسانههای بورژوازی، به بازتولید و نهادینهسازیِ این گفتمان
دامن میزنند تا اذهان جامعه را از منشأ اصلی بحرانهای دستوپاگیر و خانمانسوز،
یعنی بحرانهای ساختاری و ادواری سرمایهداری، منحرف سازند. قدرت اثربخشیِ این
تبلیغات چنان «مؤثر» بوده که حتی لایههایی از «چپ» نیز در چنبرهی این گفتمان
گرفتار آمدهاند و از همین منظر به تبیین و توصیف پدیدهی «اسلام سیاسی» میپردازند؛
طوری که هر فرد مسلمان را در قامت «داعش» نظاره و با آن برخورد میکنند.
گستره
و ژرفای اجتماعی ـ سیاسی و نیز شدت و حدت تأثیرات پدیدهی اسلام سیاسی چنان ابعاد
جهانی بهخود گرفته است که نیروهای چپ و سوسیالیستی را نیز با چالشهای مناقشهبرانگیزی
روبرو ساخته است. چالشهایی که خود را در هیأت تحلیل و تأویل متفاوت از اسلام و
پدیدهی «اسلام سیاسی» به نمایش میگذارد. جنبهی دیگر این مواجهه، موقعیتیابی و
روش برخورد آنها با این پدیدهها در عرصهی مبارزاتی است. ائتلاف و منازعات پرتنش
قدرتهای امپریالیستی در خاورمیانه به بهانهی رویارویی و جنگ با «تروریسم
اسلامی»، میدان عمل را بیش از پیش برای مبارزات ترقیخواهانه و سوسیالیستی تنگتر
کرده است. از درون این کشاکشها رویکردهایی از میان طیف «چپ» سر بر میآورند که،
بهرغم لحاظکردن ماهیت سیاسی و افتراقها از حیث ایدئولوژیکی، با مستمسکِ «مقابله
با نئوفاشیستها و سیاستهای امپریالیستی»، همکاری و قرار گرفتن در کنار جریانات
اسلامی را توصیه و چهبسا پراکتیزه نیز میکنند. از این بگذریم که سابقاً احزاب
کمونیست دچار چه اشتباهات مخاطرهآمیزی در روش برخورد با اسلام سیاسی شدهاند و
خود نیز در درازمدت هزینهی آن را با ژنوساید و حذف فیزیکی پرداختهاند، در دورهی
متأخر نیز، برخی نظریهپردازان چپ، در کنار تحلیلهایی ارزنده از برآمد و مختصات
اسلام سیاسی، در تحلیل نهایی و استنتاج عملی، نوعی همدلی با و قرارگرفتن در کنار
نحلههایی از اسلامگرایانِ کمتر «افراطی» را در لفافهی بسیاری توجیهات توصیه
کردهاند (Harman, 1994)، یا اینکه حمایتِ چپها از حزبالله لبنان به منظور «تضعیف
استعمار صهیونیستی و توسعهطلبی ایالات متحده» (Kumar, 2011) را از درون گفتمان
«ضدامپریالیستی» نتیجه گرفتهاند. با هبوط در چنبرهی همین رویکرد، بعضی جریانات
اسلامی نیز از دایرهی «ارتجاعی»بودن خارج و در لفافهی «خوشنماتری» پیچیده میشوند.
نظرگاه
دیگری نیز بهشکلی بسیار سطحینگرانه و با رویکردی لیبرالمآبانه از دریچهی جهانبینیِ
ساموئل هانتیگتون و همکیشانش، اسلام بهسان یک مذهب و پدیدهی نوینِ «اسلام
سیاسی» را یککاسه جلوه میدهد و عقیدهمند است که اسلامِ سیاسی و «غیرسیاسی» وجود
خارجی ندارد، آنچه هماکنون با آن مواجهایم همان «اسلام ناب» است. رویکردی «ذاتگرایانه»
که قادر نیست واقعیتهای ایدئولوژیکی را بر مبنای پایهی مادی و اجتماعی آن دریابد
و مؤلفههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعیِ نظام سرمایهداری را که به این پدیده
نمودهای نوین میبخشند ملحوظ بدارد، بساکه پدیدهها را بنا به «ذات»شان امری
«فراتاریخی» تلقی میکند؛ گویی پدیدهها تهی از هر نوع خصلت تاریخیاند و در نتیجه
اساساً غیرزمانمندند. این نظرگاه، برای شناخت و تبیین پدیدهی اسلام سیاسی، در
زیر و بمهای پرتناقض آیات قرآن و احادیث اسلامی ویلان است تا رویههای متوحشِ
جهادگرایانِ سلفی را صرفاً از سرشت اسلامِ سدهی هفتم بیرون بکِشد. پرواضح است که
این نگره و شیوهی پردازش، ساختهوپرداختهی منطق سرمایهداری است، چراکه ایدئولوگهای
بورژوازی «امر واقع» را ساکن و جاودانه جلوه میدهند و خصلت تاریخی آن را نادیده،
و با همین جهانبینی، نظام سرمایهداری را نه تاریخی، بلکه ابدی فرض میگیرند.
رویکردی که با همین روش به مصاف پدیدهها میرود، به قول لوکاچ (1377)، چیزی نیست
جز «خوانندهی سطحینگری که اسیر شیوههای سرمایهدارانهی اندیشیدن» شده است
(ص100).
فهمِ
غیرمارکسیستی چنین خوانشی زمانی میتواند فاجعهآفرین باشد که به سیاست و پراکسیس
یک جریان جدیِ سوسیالیستی در آید. در آنصورت بایستی شیوهی برخورد کمونیستها با
تودههای کارگر و تهیدست که مسلمان (یا حامل هر مذهب دیگری) هستند و نیز در زندگی
روزمرهشان به انجام فرایض مذهبی (اسلامی) میپردازند ـ یعنی تودهی عظیم اجتماعی
که بخشی از سوژهی مبارزاتی کمونیستها نیز است ـ با جریانات و عناصر سیاسیِ اسلامگرا
و جهادیست که در صدد تصرف قدرت سیاسی و عملیکردن پروژه و برنامههای خود در همهی
سطوح حیات سیاسی و اجتماعی جامعه هستند، همسان باشد. به بیانی روشنتر، از دریچهی
چشم این رویکرد، در حوزهی مبارزهی طبقاتی و سیاسی، یک کارگر مسلمان در فلان
کارخانه با اسامه بن لادن همارز است و در یک جایگاه قرار دارد.
شناخت،
پیشزمینه و آغازگاهِ بهمصافرفتن واقعیات اجتماعی و تغییر جوامع است. در پرتو
این پارادایم، منطقاً این سؤال طرح میشود که چه پیشآمدهایی برانگیزنده و بانیِ
شرایطی بودهاند که «جوامع اسلامی»، با آنکه (مجموعهای از آنها) برای دهههای
متوالی شاهد تودهایترین و قدرتمندترین احزاب کمونیست دنیا، و نیز گفتمان
سکولاریسم و ترقیخواهی از هژمونی چالشناپذیر و مقبولیت تودهای وسیعی برخوردار
بودهاند، اینچنین به میدان جولان ارتجاعیترین نیروهای سیاسی تبدیل شده است.
این، چه کشتزار «حاصلخیزی» است که شنیعترین و فاشیستیترین نوع پدیدهها قارچگونه
میرویند و گلوی تاریخ را میفشارند، درحالی که همین جوامع در زمان نهچندان دوری
مهد فرهنگ و اندیشههای رادیکال و پیشرو در منطقه بودهاند. آیا میتوان صرفاً
مختصات مذهبیِ اسلام (آنگونه که در متون مقدس آن آمده است) را بدون لحاظکردن
بستر تاریخی آن، نقطهآغاز شناختشناسی پدیدهی متوحش اسلامگرایی در جهان معاصر
قرار داد؟ اگر چنین پیشفرضی را بنا بگیریم، باید پذیرفته شود که واقعیات اجتماعی
خصلتی «جاودانه» و «تغییرناپذیر» دارند. در غیر اینصورت، بایستی این دستگاه فکری
را زیر مهمیز نقد گرفت و با کاربست روش دیالکتیکی به شناختِ عینیتر از واقعیات
تاریخی ـ اجتماعیِ این پدیدهها همت گماشت. ازاینروست که بنا به اقتضای زمانه ـ
یعنی گفتمان بحثبرانگیز اسلام سیاسی، مؤلفههای دخیل در آن، چالشهای فزاینده و
مستمر سیاسی و اجتماعی و نیز نگرش غیرمارکسیستیِ طیفی از «چپ» ـ به آنچه
«اسلام سیاسی» نام گرفته است افزونتر و ژرفتر پرداخته شود و از درون آن، خوانشی
مارکسیستی از مقولهی اسلام و اسلام سیاسی، همپوشانیها، اشتراکات، افتراقات و
روش مصادفشدن با آنها را بهدست داد.
بنابراین
هدف این نوشتار، واکاوی و بازنمایی زمینههای اجتماعی ـ اقتصادی و عوامل داخلی و
خارجیِ دخیل در ظهور و گسترش اسلام سیاسی است و از این رهگذر تلاش دارد، نه
پرداختن به تاریخِ نحلههای متلون اسلامگرایان در جهان معاصر، که ریشهیابی شرایط
مشخصی را دنبال کند که اسلام سیاسی بر بستر آن به منصهی ظهور رسیده و بنابر شرایط
تاریخی، در ارتباطی دوسویه و ارگانیک با اوضاعواحوال جهانی، رشد و گسترش یافته
است. برای این مهم، این نوشتار را با طرحی شماتیک از رویکرد نظری و روش تحلیل آغاز
میکنیم. سپس از منظر مارکسیستی به مقولهی مذهب، زمینههای ظهور اسلام و نقش آن
در جامعه پرداخته میشود. به دنبال آن، مختصات پدیدهی اسلام سیاسی، اندیشهها و
خاستگاه طبقاتی آن، نقش قدرتهای امپریالیستی و دولتهای منطقه، روندهای کلانِ
اقتصادی ـ سیاسی در سطح جهانی که در رست و بسط این پدیده نقشآفرینی کردهاند،
مورد غور و بررسی قرار داده میشود. سرانجام، (در نوشتهای جداگانه که در آینده
انتشار داده خواهد شد) با رجوع به اشتباهات گذشتهی جریانات چپ و کمونیست، به
چگونگیِ برخورد چپها با پدیدهی اسلام سیاسی خواهیم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر