اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۶

جایگاه مارکسیسم و مسئله‌‌ ملی در راندمان سیاسی کومه ‌له

جایگاه مارکسیسم و مسئله‌‌  ملی در راندمان سیاسی کومه ‌له


حامد سعیدی


-          پیش‌درآمد
حادث شدن برخی رویدادها مستعدِ طرح مجدد مسائلی خواهند بود که تأمل و بازبررسی آنها ضرورت سیاسی پیدا خواهند کرد. اطلاعیه مشترک کومه ‌له  (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) با پنج جریان سیاسی کردستان ایران در رابطه با تحریم انتخابات این فرصت را فراهم ساخت تا به طرح مسائلی بپردازیم که جزو وظایف بلافصل جنبش کمونیستی در ایران و کردستان خواهند بود. از آنجا که گستره ‌ی پُرسمان مرتبط با جنبش کمونیستی بغایت واسع و همه ‌جانبه است، اینجا مسئله مشخصی از آن، یعنی وظایف کمونیست‌ها علل العموم و کومه‌ له به طور اخص در قبال مسئله ملی، مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
رابطه‌ ی مبارزه طبقاتی و رفع ستم ملی مبحثی ناآشنا و مقوله ‌ای تازه نیست، بلکه قدمتی قریب به دو سده را از سر گذرانده است. اهمیت وارسی مجدد این موضوع، از یکسو مبتنی ست بر لاینحل بودن بنیادی آن در نظام سرمایه‌ داری و تغییر و تحولات تاریخی که پیچیدگی و دگرگونی‌ هایی را نیز با خود به همراه آورده است. با علم به اینکه در برهه ‌ای از تکامل سرمایه داری، بورژوازی با قرار گرفتن در راس جنبشهای ملی و هدایت آن درصدد حصول منافع خود بود، اما امروز، دوره ‌ای که تضادهای اجتماعی و اقتصادی در نظام سرمایه ‌داری به ابعاد غیر قابل تحملی رسیده است، مسئله ملی کماکان بسان استخوانِ لایِ‌ زخم و به شدت آلوده به‌ خون مطرح است. سلطه ‌گری و خونریزیهای تحمیل شده بر مردم فلسطین و کردستان یکی از آن بیشمار منازعاتی است که بشریت در عصر برده ‌داری مدرن با آن مواجه است. و این نشان از آن دارد که رهایی ملت‌های ستمکش با مبارزه علیه دولت‌های سرمایه‌ داری درهم آمیخته است. از دیگر سو، نقشی که جریانات چپ و کمونیست در این مسیر ایفا می‌کنند و مِتُد برخورد آنها به این مقوله ‌ی اجتماعی آن را از بسیاری لحاظ برجسته کرده است. پرداختن به این جستارها تلاشی ‌ست جهت پاسخ دادن به این سوال که آیا از منظر مارکسیستی ایفای نقش در "جنبش رفع ستم" مجالی برای تلاقی نیروهای سوسیالیست و ناسیونالیست باز گذاشته است و اساساً قدم در این راه مشروط به ناظر بودن کدام سیاست خواهد بود.
جوابیه‌ ها و بررسی ‌هایی که صورت می‌گیرند پاسخی به سوالاتِ پیشِ ‌رو خواهند بود. همکاری و اتحاد عمل‌ های مشخص کومه‌ له با دیگر احزاب فعال در کردستان چطور ارزیابی می‌شود؟ چرایی ‌های چنین همکاری‌ هایی چیستند و آیا چنین رویکری در چهارچوب سیاست و استراتژی کمونیستی و طبقاتی قابل توضیح و توجیه هستند؟ در این نوشته کوشش خواهد شد این دشواری‌ها را از دیدگاه مارکسیستی تجزیه تحلیل کنیم و از دل آن، برخی چه باید کردهای محوری را بر متن اوضاع سیاسی کنونی دست نشان سازیم. به منظور فهمِ دقیقِ تاریخی و سیاسیِ مسئله، گام به گام پیش خواهیم رفت تا به پاسخ صحیح و سیاسی آن برسیم. همچنین، آنچه اینجا از دید خواننده می‌گذرد شرحِ موضوع "ستم ملی" است و این لزوماً به معنای عدول از دیگر پُرسمان مبرم طبقاتی و مشقت‌های حاکم بر کل جامعه ‌ی ایران نخواهد بود.

-          رابطه ی مبارزه طبقاتی و مسئله ملی
"ملت" و به تبع آن "مسئله ملی" به عنوانِ دو مقوله ‌ی اجتماعی پدیده‌ ای نه ابدی بلکه تاریخی‌ اند که در نتیجه استحاله و تکامل تدریجی فرماسیون های اجتماعی- اقتصادی نضج یافته‌ اند. پژوهش‌ های تاریخی- اجتماعی بیانگر این واقعیت‌ اند که پیشینه ‌ی تکوین "ملت" به دو قرن پیش برمی‌گردد و در نتیجه تکامل نظام سرمایه‌ داری پدید آمده است. اگر مقوله‌ ی "ملت" را به اختصار و شماتیک ترسیم کنیم در مجموعه ‌ی منشاء اشتراکاتِ انبوهی از مردم نمایان می‌شود. چنانچه "ملت" را با داشتنِ وجه اشتراکات زبان، سرزمین، وابستگی اقتصادی و فرهنگی مبنا قرار دهیم، مقوله "ملت" اساساً محصول عوامل تاریخی ا‌ست. دوره ‌ای که بورژوازی جهت استیلا بر فئودالیسم و قوام بخشیدن به موقعیت طبقاتی خود، تقسیم کار و بازارهای محلی را در مقیاس وسیعتری تحت نام بازار ملی گِردِ هم آورد و خود را در هیأت مقدس دولت ملی بر جامعه حکمفرما کرد وانگهی مسئله ملی پدیدار گردید. بورژوازی جهت تحکیم و تثبیت مصالح خود، تجمعی از افراد یک منطقه را بهانه کرد تا تحت لوای نماینده ‌ی تمامی آحاد یک مجتمع، قدرت سیاسی را به تدریج در یک دیگِ بزرگ اقتصادی-سیاسی متمرکز ساخت. چنین تجمع و تمرکز سیاسی زمینه‌ های رشد و قوام ملت را فراهم ساخت و از اینرو آغازیدنِ جنبش‌های ملی با ضرورتِ تفوق سرمایه‌داری بر فئودالیسم توام بوده است.
نظر به اینکه تاریخاً "جنبش ملی" و نهاد سیاسیِ "دولت‌ ملی" حرکتی بورژوایی و خواستگاه اقتصادی و سیاسی آن نیز تامین منافع بورژوازی برای تثبیت موقعیت خویش و تشکل بازار داخلی برای سرمایه ‌ی ملی بوده است، این پرسش مطرح می‌شود که بر چه‌ اساسی دفاع از "جنبش‌های ملی" و مسئله "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در دستور کار کمونیست‌ها قرار گرفت و به حق هم در مقاطع سرنوشت ‌سازی از تاریخ به آن پاسخ درخور داده‌ اند.
طبقه کارگر و جنبش کمونیستی در روند مبارزه خود علیه نظام سرمایه‌ داری با چالش ها و موانع متعدد و بغرنجی روبرو بوده و خواهند بود. مرتفع ساختن مسیر پرسنگلاخ این مبارزه لازمه‌ ی ارائه راه ‌حلهای اجتماعی و طبقاتی از سوی کمونیست‌ها در پاسخ به پدیده‌ ها و ضروریات اجتماعی که مستقیم و غیر مستقیم به منافع اکثریت جامعه مرتبط هستند، خواهد بود. مسئله ملی و طرز برخورد و ارائه راهکارهای واجب تاریخچه ‌ی درازی در تئوری مارکسیستی دارد و در بُرّشهایی از تاریخِ مبارزاتی جنبش کارگری از سوی رهبران شناخته شده آن پاسخ گرفته است. اگرچه از نقطه نظر مارکسیستی برخورد به این قضیه بایستی تاریخی باشد و اوضاع و احوال معین تاریخی را کانون تجزیه و تحلیل خود قرار داد، منتها همه صاحب نظرانِ این حوزه روی این موضوع متفق‌ القول‌ اند که پرداختن به مسئله ملی و رفع ستم و تبعیض در چهارچوب هر کشوری ملازمه ی برخورد طبقاتی و سوسیالیستی به آن می‌باشد. معنای این سخن این است که گام نهادن در راستای کاستن ستم و مصیبت های ناشی از نظام سرمایه ‌داری بایستی از منظر طبقاتی و در راستای وحدت مبارزه کارگران و زحمتکشان در مسیر نیل به سوسیالیسم باشد.
در بازگشت به رویکرد مارکس و انگلس به مسئله ملی این واقعیت را برجسته می‌سازد که آنها هیچ وقت برخوردِ مطلق‌ گرایانه به این مسئله نداشته‌ اند. شیوه برخورد نقادانه و منعطفانه آنها به "ایرلند و لهستان" بیانگر این امر است که برای کمونیست‌ها برخورد بی چون و چرا از هرگونه جنبش خودمختاری و ملی یک تکلیف تاریخی نبوده است. در برهه ‌ای مارکس نظرش نسبت به مسئله ایرلند تغییر می‌کند و در نامه‌ای به انگلس چنین می‌نویسد: «برای مدتهای طولانی اعتقاد داشتم که امکان سرنگونی رژیم ایرلند با تفوق طبقه کارگر انگلستان وجود دارد. این موضع همیشگی من در نیویورک تریبون بود. اکنون با مطالعاتی عمیق تر قانع شده‌ام که عکس آن درست است. انگلستان هرگز پیش از آن که ایرلند خلاص شود کاری نخواهد کرد. این اهرم باید در ایرلند به کار برده شود. همین است که مسئله‌ ایرلند به طور کلی برای جنبش اجتماعی تا این حد مهم است.»[i]
مضاف بر این، در رابطه با شیوه برخورد با مقوله "ملت و مسئله ملی" مارکس در خصوص « پرودونیها» در پاریس به انگلس مینویسد: اینها «ملیت را مهمل می‌خوانند و به بیسماک و گاریبالد حمله می‌کنند. این تاکتیک از لحاظ جروبحث با شوینیسم مفید و قابل توضیح است. ولی وقتی مریدان پردون تصور می‌کنند تمام اروپا می‌تواند و باید ساکت و صامت آنقدر در جای خود لم بدهد تا آقایان در فرانسه فقر و جهالت را از بین ببرند ... بسیار مضحک می‌شود.» با این وجود، آنچه از آرای نقادانه مارکس بدست می‌دهد واضح‌است که «طبقۀ کارگر کمتر از همه ميتواند از مسئله ملی برای خود بت درست کند زیرا حتمی نيست که تکامل سرمایه داری، تمام ملت‌ها را برای زندگی مستقل بپا دارد. ولی وقتيکه جنبش‌های توده ای ملی پدیدار گردید، رویگرداندن از آن و استنکاف از پشتيبانی از عوامل مترقی آن، معنایش در حقيقت امر این است که انسان به تعصب ناسيوناليستی دچار شود، یعنی: ملتِ خود را ملتِ نمونه‌وار بداند.» [ii]
با این وصف، تلاش در راستای رفع تبعیض بر هر "ملتی" اساساً یک خواست دمکراتیک است و نه الزاماً طبقاتی. به بیانی دقیقتر دفاع از "حق ملل در تعیین سرنوشت خویش" در نهایت به براندازی نظام سرمایه‌ داری و برقراری سوسیالیسم منتهی نخواهد شد، ولو اینکه پرداختن به این مقوله بسترسازیِ امر سوسیالیستی را تعقیب می‌کند. بدین طریق، از منظر مارکسیستی و بنابر تجربه ‌ی تاریخی وجود چنین ستمگری‌ هایی یکی از مولفه‌ های بازدارنده‌ بر سر راه یگانگی و همبستگی انترناسیونالیستی کارگران بوده است. رهایی یک "ملت" با بافت طبقاتی و اجتماعی ناهمگون و منافع طبقاتی متضادِ نهفته در آن از زیر بار تطاول و بیدادگری، بسترهای عینی و اجتماعیِ اتحاد و همبستگی کارگران و رنجبران کلیه ملت‌ها را در پی خواهد داشت. در حقیقت، طبقه کارگر هیچ منافعی در اعمال ستمکشی بر اقلیت‌های ملی، مذهبی و ... نخواهد داشت و در فرایند پیشروی های خود، ضمن کوشش در جهت برچیدن و حتی تخفیف ابعاد چنین اجحافاتی به صورت دوفاکتو راههای پیوند و یکپارچگی طبقاتی خود را نیز هموار خواهد ساخت. مادامیکه اعمال زور و فشارِ فزاینده بر اقلیت‌های ملی و ایجاد تفرقه بین آحاد طبقه کارگر و زحمتکش مسیر پیشروی جنبش کارگری و کمونیستی را با موانع سعب ‌العبور و عمده‌تری مواجه می‌کند ضرورت سیاسی و طبقاتی اقتضا می‌کند که از این منظر به این پدیده‌ها و نیازهای اجتماعی پاسخ داد و دلیلی بر اجتناب از پرداختن به آن هم وجود ندارد. حل مسئله ملی در شرایطی که سرمایه‌ مرزی را نمی‌شناسد؛ تمامی حیات اجتماعی بشریت را درنوردیده و تا عمق جامعه رسوخ کرده است در حقیقت بیش از هر چیز منافع کارگران و زحمتکشان را تامین خواهد کرد.
در چهارچوب آنچه ذکر آن رفت، در ادامه تلاش خواهد شد برچیدن ستم ملی بر مردم کردستان علل‌العموم و کردستان ایران علل‌ ا‌لخصوص را از منظر مارکسیستی مورد غور و بررسی قرار دهیم. تا جایی که به کومه‌ له به مثابه جریان توده ‌ای و سوسیالیستی برمی‌گردد وظایف خطیری را در این مسیر بر دوش دارد. طبیعتاً، به حکم شرایط تاریخی و اجتماعی جریانات بورژوا-ملی نیز نفوذ خاصِ خود را در جنبش‌های ملی داشته‌ اند و ازاین‌رو گرایش ناسیونالیستی و بورژوازی نیز از موقعیت مشخصی در جامعه کردستان برخوردارند.  برای شناخت و درک عمیقِ مسئله ملی در کردستان و مسیر برطرف کردن آن بدواً لازم است اجزای بنیادی آن را به اجمال برشماریم.

-          سازه‌های اساسی ستمِ ملی بر مردم کردستان
آنگاه که از پرداختن به فانتازی و تفاسیرِ غیرعلمیِ ایدئولوگ‌های ناسیونالیسم کُرد از "تاریخ هزاران ساله‌" و حاشیه‌ های پرطمطراق و نامربوط به حیات اجتماعی مردم کردستان پرهیز کردیم و سرراست پایه‌ای ‌ترین فاکتورهای دخیل در ستم ‌ملی بر مردم کردستان را اصل قرار دادیم، چند نمونه بارز و روشن در مقابل دیدِ همگان قد علم می‌کنند، که تلخیص آن را ذیلاً ملاحظه می‌کنید. محض آگاهی، مقوله ستمگری ملی در کردستان را نه در تعمیم دادن آن به کلیه‌ دوره‌ های تاریخی، بلکه شرایط چند دهه گذشته و حال این مردم و مصائب و مشقات ناشی از حاکميت نظام سرمايه داری بر این جامعه اساس گرفته می‌شوند.
عقب‌ماندگی اقتصادی تعیین‌ کننده‌ترین فاکتور ستمگری ملی در عصر حاضر است. محدودیت‌های اقتصادی، اشتغالی و تامین معیشتِ میلیون‌ها انسان از سوی دولت مرکزی ابعاد این ستمگری را به نهایت خود رسانده است. مردم این منطقه به دلیل اعمالِ آگاهانه و عمدیِ تنگناهای اقتصادی -به عبارتی دقیق‌تر اعمال تحریم اقتصادی- مردم این منطقه ناگزیر برای تامین معیشت خود محیط زندگی خود را ترک و راهی دیگر مناطق می‌شوند و یا با تن دادن به کولبری و تحمل رنج و محنت فراوان کسب تکه ‌ای نان را به جان می‌خرند. طبقه کارگر و لایه‌ های ضعیف جامعه – که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند - بیشترین سهم‌بری را از این تنگنا‌های اقتصادی به دوش می‌کشند.  نمی‌توان جامعه ‌ای را رها تصور کرد بدون اینکه تغییری در حیات اقتصادی و گذران زندگی آنها ایجاد نگردیده باشد. با این حساب، خلاصی از این مضیقه، به عنوان یکی از ارکان اصلی ستم‌گری ملی، به طور عینی و اجتماعی با مبارزه ضدسرمایه ‌داری و ضد دیکتاتوری در هم آمیخته است. این مهم نیروی محرکه‌ ی اصلی جنبش انقلابی در کردستان و حضور و رشد گرایش سوسیالیستی را در این جنبش ایجاد کرده است.
سرکوبِ ددمنشانه‌ی سیاسی و اجتماعی بر این مردم یکی از عوامل مهمِ این ستمگری را بنا نهاده است. اعمال تبعیض مضاعف بر اقلیتهای ملی و از جمله مردم کردستان در حیات سیاسی و اجتماعی‌ آنها شرایط را برای آنها بی‌نهایت دشوار ساخته است. میلیتاریزه کردن و سرکوب وحشیانه و خونین مردم کردستان از سوی دو رژیم پهلوی و اسلامی از عوامل این ستمگری بوده‌‌اند و بارها با مقاومت عظیم توده‌ای روبرو شده است. این فاکتورِ مهم، نقشِ  بارزی را در برپایی مبارزه و مقاومت عمومی و خواست حق تعیین سرنوشت ایفا کرده است.
تبعیض و سرکوب فرهنگی از جمله ‌ی سازه‌ های بیدادگری ظالمانه علیه مردم کردستان بوده است. محرومیت از استعمال زبان کُردی در مدارس، ممنوع کردن و تضییقِ مسائل فرهنگی زمینه‌ سازِ هم سرنوشتی و همسویی  را در میان مردم ایجاد کرده است و رهایی از این وضعیت رقت ‌انگیز به یک خواست عمومی و به تبع آن یک جنبش توده ای تبدیل کرده است. این شرایط خوراک و پایه‌های فکری و اجتماعی ( و نه الزاماً طبقاتی) گرایش ناسیونالیستی را فراهم و تامین کرده است. این جریانات با دستاویز قرار دادن این خواستِ مشروع عمومی مردم دائماً به تشدید تخاصمات قومی و فرهنگی دامن زده و رهایی از کلیه وجود ستم‌گری حاکم بر مردم کردستان را به این فاکتور محدود و تنزل داده‌اند.
مادامیکه تحمیل و تحقق هر میزان از مطالبات فوق ‌الذکر و هر گامِ پیشروی این جنبش با دژِ سرمایه‌داری اسلامی مواجه خواهد شد؛ منافع رژیم حاکم را نشانه می‌گیرد و در نهایت به قیمت عقب نشینی این رژیم منجر می‌شود، این جنبش از لحاظ عینی ضد سرمایه‌ داری خواهد بود. این اصل تنها زمانی معتبر است که به اراده  آگاهانه و مبارزه‌ جویانه تهیدستان این جامعه در همه عرصه‌های اجتماعی مردم متکی باشد.
-          موقعیت ناسیونالیسم کُرد و سهم شان در رفع ستم ملی
جنبش‌های ملی از دوران عروج و برآمدشان تاکنون به عنوانِ یک مقوله ‌ی اجتماعی-تاریخی همواره یکسان و یک‌سویه نبوده‌ اند و مسیر ثابتی را پشت سر نگذاشته‌ اند. نقش و جایگاه جریانات بورژوا-ناسیونالیست در این جنبش‌ها را بایستی به دو دوره ‌ی متفاوت از هم تفکیک کرد. برهه‌ ای که فئودالیسم پروسه زوال خود را از سر می‌گذراند و سرمایه‌ داری روند عروج و رشد خود را می‌پیمود، به عبارتی دوره‌ ی به‌ وجود آمدن جنبش‌های بورژوا-دمکراتیک به رهبری جریانات ملی-بورژوایی و قوام یافتن شان در دولت‌ ملی، نخستین دوره ‌ی شکل گیری این جنبش بود. و اما عصر حاضر و مرحله‌ ای که سرمایه ‌داری اگرچه ناموزون و در کشورهای مختلفی مسیر متفاوتی را سر گذرانده است جنبش‌های ملی در شرایطی به‌ سر می‌برند که سرمایه تمامی ابعاد اجتماعی به وسعت جهان را در برگرفته است و قریب دو قرن است به مثابه یک نظام سیاسی-اقتصادی بر جامعه حکمفرماست. در چنین شرایطی تضاد آشتی ناپذیر کار و سرمایه بیش از هر زمانی شدت یافته و تضاد منافع طبقات در میان "ملت‌ها" نیز شکل عریان ‌تری به خود گرفته است. با ارزیابی از موقعیت جریانات ناسیونالیست کُرد در شرایط کنونی، یعنی دوره‌ ی دوم،  بدیهی است که جایگاه‌ شان را از یک‌سو بر مبنای خواستگاه طبقاتی‌ شان و از دیگرسو نفوذ اجتماعی‌ آنان در میان اقشار و طبقات اجتماعی بررسی کرد.
با درک این واقعیت که تمامی جریانات اپوزسیون ناسیونالیستی کُرد اگرچه در ظاهر نسبتاً متفاوت، اما به حکم جانمایه طبقاتی‌ شان مدافع مناسبات مالکانه موجود سرمایه‌ داری هستند. از این‌رو، منافعی که جوهراً دنبال می‌کنند و سیستم حکومتی و مناسبات اقتصادی-اجتماعی که در پی استقرار آن هستند نه تنها فراتر از نظام ظالمانه سرمایه داری موجود (که در حقیقت عامل اصلی ستم‌گری ملی در شرایط کنونی ست) نخواهد رفت، بلکه قادر به عرضه‌ ی راه حل دمکراتیک نیز نیستند (کردستان عراق نمونه بارز این حقیقت است). اگرچه در بُرّشهایی از تاریخ جریانات بورژوا-ناسیونالیست در گوشه‌ هایی از دنیا توانستند جنبش‌های ملی را رهبری و به سرانجام برسانند، اما شرایط کنونی از چنین ویژگی‌ هایی به دور است. در واقع، جریانات ملی-بورژوایی بنا بر رسالت تاریخی ‌شان توانستند در آن مقطع در پاسخ به نیاز طبقاتی سرمایه‌ داری ملی، دولت ملی را در یک هیأت نهاد اقتصادی-سیاسی بر جامعه مستقر سازند و در این مسیر از عهده ‌ی برداشتن‌ِ مسئله ستم ملی– و نه اساساً دیگر معضلات اجتماعی- برآمدند. منتها جریانات ناسیونالیست در کردستان که اساساً در مقام مقایسه با آن دوره نیستند به حکم شرایط تاریخی و ویژگی‌ هایی که جامعه کردستان از آن برخوردار است از عهده چنین رسالت تاریخی بر نخواهند آمد.
اعمال سیاستهای تبعیض ‌آمیز و ستیزه جویانه از سوی رژیم سلطنتی و رژیم اسلامی ایران بر اقلیتهای ملی ازجمله بر مردم کردستان بستری را  که احزاب ناسیونالیست کُرد بتوانند در میان مردم جایگاهی کسب کنند، شکل داد. برخلاف منافع طبقاتی که این احزاب دنبال می‌کنند نفوذ اجتماعی مشخصی را در بین لایه‌ هایی از توده‌ های تنگدست و محروم جامعه حاصل کرده‌اند. باوجود این واقعیت که این جریانات به قدمت حضورشان در جنبش مردم کردستان بارها ناکارآمدی و بی کفایتی خود را در قبال مطالبات اقتصادی و سیاسی مردم، حتی در پیگیری آنچه که خود ظاهراً ادعا می‌کنند، نشان داده‌اند، منتها تداوم تعدی و تبعیض ِ ملی به انحاء مختلف بر بخش اعظم جامعه، ظرفیت حضورشان را کماکان حفظ نموده است. این نیروها از طرفی، در برابر پیشروی جنبش انقلابی کردستان در راستای تحقق حقوق و مطالبات‌ پایه‌ای ‌شان سنگ ‌اندازی می‌کنند و هر بار به بهانه‌‌های واهی مطالبات برحقِ‌ مردم کردستان را در مقابل دولت‌های حاکم تنزل و به آن چوب حراج می‌زنند و به توهم و ناامیدی در میان مردم دامن می‌زنند. با این وجود، بیگانگی این جریانات با منافع و مصالح اکثریت مردم محروم و ستم‌‌دیده کردستان بیش از هر زمانی عیان و آشکار است و این اعمال را به دفعات و در مقاطع مختلف تاریخی از خود به جا گذاشته‌ اند.
دل‌بستن به دخالت‌ قدرت‌های خارجی، وسوسه‌ شدن در برابر چراغ سبزِ‌ جناح‌های رنگارنگ رژیم، سردرآوردن از تجمعات و ائتلاف با جریانات شونیستیِ ایرانی و ماجراجوی‌ های نظامی ( که شناسه ‌ی این جریانات را بیش از هر زمانی در شرایط کنونی به طور برجسته نمایانده است) بیانگر این حقیقت ساده‌ است که جریانات ناسیونالیستی از سر نااُمیدی و استیصال هیچ اتکایی به نیروی اجتماعی توده های مردم کردستان ندارند. مادامیکه فاکتورِ مبارزات اجتماعی و وصول مطالبات آنان برای این جریانات مسئله نباشد قرار گرفتن در مسیرِ یاد شده تلاشی‌ ست برای سهم‌بری و مشارکت در قدرت سیاسی که الزاماً نمیتوان "سرنگونی رژیم ایران" را از آن استنتاج کرد. درجه دشمنی با رژیم حاکم بر ایران نیز نه در ماهیت طبقاتی و سیاسی آنان، بلکه دقیقاً از سوی رژیم حاکم تنظیم و مشخص می‌شود. هرآینه تعرضات و فشارهای رژیم شدت بیابد، واکنش این جریانات شدیدتر و آن هنگام نیز که چشمکی می‌زنند مشتاقانه به استقبال "گفتگوی تمدنها، همزیستی مسالمت آمیز و تمرین دمکراسی" رفته‌ اند.
حقیقتاً، انحطاط سیاسی ناسیونالیسم کُرد در اپوزسیون نشان از "بحران هویت" آنان در رابطه با پایه طبقاتی ‌شان است. نظر به اینکه طبقه سرمایه دار و لایه های فوقانی خرده بورژوایی کردستان، که قاعداً شالوده ‌ی خواستگاه طبقاتی این جریانات را شکل می‌دهد، نه در پیرامون و همسویی با احزاب اپوزسیون کُرد بلکه حول اصلاح طلبان حکومتی تجمع کرده ‌اند و از این طریق مصالح خود را تعقیب می‌کنند. این قضیه و همچنین عدم تمایل به روی ‌آوری به مبارزات اجتماعی به عنوان تکیه ‌گاه و ابزار فشار بر رژیم، جریانات ناسیونالیستی جاافتاده را به شدت عاصی و سرخورد کرده و آنان را با "بحران هویت" روبرو ساخته است.
تقلای اپوزسیون ناسیونالیستی کُرد در همسویی و وصلت رسمی و غیررسمی با اصلاح طلبان حکومتی، گامی است جهت پیوند خوردن و سازگاری با پایه طبقاتی خویش، بطوریکه آنها را در تعقیب منافع‌شان همسو سازد و از این طریق خود را از این آشفتگی نجات دهد. منتها با درک این حقیقت که  از یکسو جریانات ناسیونالیستی کُرد قادر به نمایندگی و جلب سمپاتی پایه طبقاتی خود نیستند و از سوی مقابل نیز این طبقه آنان را در فعل و انفعالات سیاسی و اجتماعی نمایندگی نمی‌کند، احزاب ناسیونالیست را دچار وازدگی و بسوی ماجراجویی های نظامی و مهمل سوق داده است. درک زیربنایی و طبقاتی این مطلب کمک می‌کند که واکنشهای سیاسی و روبنایی آن را از منظر طبقاتی درک کرد. این مهم، آن ‌چیزی است که «جریانات کمونیسم کارگری» از درک آن عاجزند و از اینرو مدام بر طبل "کشفیات" ژورنالیستی در "معادلات جهانی و منطقه ای" می‌کوبند. ذیلاً مبانی چنین تحلیلی را رونمایی خواهیم کرد.
بدین‌ سبب، جایگاهی که جریانات ناسیونالیستی در کردستان اشغال کرده ‌اند چیزی جز مانع تراشی برسر راه پیشروی مبارزات این جنبش نبوده و نخواهد بود. بنابراین، چنین استنتاج می‌شود که جریانات ناسیونالیست چه از نظر موقعیت تاریخی‌ و چه از نظر ماهیت طبقاتی‌شان عاملیت پیش‌بَرَنده‌ و توفیق جنبش رفع ستم ملی در کردستان نخواهند بود. لذا با آگاهی از هویت طبقاتی و موقعیت اجتماعی آنها، پرسش اساسی مسلما این است که این شرایط چه وظایفی را بر دوش نیروهای چپ و کمونیستی قرا می‌دهد و مادامیکه این گروهها یک فاکتور بازدارنده در این جنبش هستند و به سبب حضورشان در این جنبش ناگزیر ما را با مواجه ‌هایی روبرو خواهد کرد، چطور می‌توان بسترهای مقابله با این جریانات و خنثی کردن نقش و عملکردشان را فراهم آورد، به‌ طوریکه با کمترین هزینه پیروزی این جنبش را تحقق بخشید. قبل از پیگیری این پُرسمان، جا دارد اندکی تأمل کرد و به مبانی تحالیل سیاسی جریانات موسوم به «کمونیسم کارگری» پرداخت.

-          منشأ تحلیل غیرطبقاتی «جریانات کمونیسم کارگری»
نظر به اینکه پایه ‌ی‌ تحلیلی طیف کمونیسم کارگری در نقد جریانات ناسیونالیستی، که در واقع آن را استدلالِ "نقد" خود به همکاری کومه‌ له با این جریانات بنا گذاشته ‌اند، اساساً بر فاکتورهایی همچون "سرکار آمدن ترامپ، امید آنان به رژیم-چِنج در ایران، همسویی با قطب بندی‌ های جهانی و منطقه ‌ای" استوار است، جا دارد پرده از روی مبانی و عناصر بنیادی چنین تحلیلی برداریم. لازم به ذکر است که اینجا منظور این نیست که گویا جریانات ناسیونالیست از پولاریزه شدن و تحولات جهانی و منطقه‌ای متاثر نخواهند بود، اگرچه بیان این نکات نه کارِ شاقی ست و نه "کشف" بزرگ. با این کار، بیشتر وظیفه ژورنالیست‌ های سطحی و لیبرال را برعهده گرفته‌اند. آنچه مد نظر است ارائه تجزیه و تحلیل عمیقِ اجتماعی و طبقاتی از سازواره و پایه‌ی طبقاتی این احزاب است که فوقاً تشریح گردید. جا دارد اینجا عوامل زیربنایی چنین تحلیل‌هایی را رونمایی کنیم.  
این سطح نازل از تحلیل به تنهایی ناشی از عدم "تیزی و روشن بینی سیاسی" آنان نیست، بلکه رابطه کاملا دیالکتیکی با جانمایه استراتژی سیاسی «طیف کمونیسم کارگری» دارد، که همان غایب بودن فاکتور طبقه کارگر در استراتژی سیاسی و به تبع آن ارائه تحلیل طبقاتی از اوضاع و احوال سیاسی است. روبنای مواضع سیاسی و تحلیل های ارائه شده، تابعی از زیربنای استراتژیکی  و طبقاتیست. آنگاه که طبقه کارگر را به عنوان یک عاملیت تغییر از استراتژی سیاسی خود حذف کردند و به پیروی از آن "کودتا" را جایگزین انقلاب کارگری کردند دیگر نمیتوان انتظار داشت که در اتخاذ سیاست و ارائه آنالیزهای سیاسی سازوکارهای طبقاتی و عمیق اجتماعی مبنا گرفته شود. این مهم منتج به این نتیجه می شود که به جای درک طبقاتی از مناسبات و منازعات قدرت‌های غربی، موازی با ژورنالیسم جهانی، زیر و بَم‌های  تُنِ صدای رؤسای جمهور آمریکا و تمایلات قلبی نیروهای سیاسی فاکتور گرفته می‌شوند و به جای شناخت دقیق از موقعیت و ماهیت طبقاتی احزاب ناسیونالیست، ماجراجویی‌های نظامی و درماندگی آنهاست که اساسِ "کشفِ نقش و موقعیت جدید" قرار می‌گیرد. برای دستیابی و سازمان دادن "کودتای انقلابی" منطقاً تلاش میشود از درون اوضاع و احوال سیاسی و دگردیسی‌های اجتماعی استنتاجاتی را بیرون بکشند و مبنای تحلیل سیاسی خود قرار دهند تا شکل‌گیری چنین فضای تهیجی و آنارشیستی را ایجاد و خوراک ذهنی چنین استراتژی را تامین کنند.
هرگاه طبقه کارگر جایگاه محوری در استراتژی سیاسی احزاب کمونیست قرار بگیرد و به همین اعتبار به عنوان عاملیتِ پیش برنده ی انقلاب کارگری به آن نگریسته شود، در اتخاذ سیاست و کاوش سیاسی نیز فاکتورهایی جستجو و مبنا قرار خواهند گرفت که به مقتضیات همین استراتژی پاسخ دهند. درحقیقت، فرسنگ‌ها فاصله با این امر خطیر طبقاتی‌ست که به تحلیلهای بی‌ مایه و غیرطبقاتی منتهی می‌شود و این مهم این ضرورت را  برجسته می‌کند که این رفقا بایستی به ارزیابی و بازبینی استراتژی و سیاست های خود بپردازند. آنچه مارکس و بقیه نظریه پردازان کمونیست را از دیگر مفسران لیبرال و سطحی متمایز ساخت بکارگیری عینکِ تحلیل طبقاتی و عمیق اجتماعی بود. آنچه آنها به کرّات روی آن تاکید داشتند این بود که به جای ظواهر قضایا و پدیده‌های صوری بایستی ریشه و عمق مسائل را بنا گرفت و آنها را از پشت غبارِ داده‌ها و فضای مه‌ آلود معلول‌ها بیرون کشید.

-          وظایف کومه‌ له و چالش‌های پیشِ‌ رو
به حکم نقش و حضور کومه‌ له در رهبری جنبش انقلابی کردستان و مسئولیتی که در قبال این جنبش بر دوش دارد وظایف معینی در دستور کار این جریان کمونیست قرار گرفته است. از منظر برخورد مارکسیستی به مسئله رفع ستم ملی بر مردم کردستان، کومه‌ له خود را در این مسیر بی ‌وظیفه نکرده است و به یمن حضور عملی و مواضع و سیاست‌های رادیکال و سوسیالیستی که در پیش گرفته است این جریان را قادر ساخته است تا در مقیاسِ وسیعِ اجتماعی توده‌ گیر شود. کومه‌ له در بابِ کوشش در راستای هموار کردن مسیر پر پیچ وخمِ جنبش کارگری و کمونیستی در ایران چنین موضع می‌گیرد: «کومه له بر طبق برنامه حزب کمونيست ايران برای پايان دادن به حاکميت سياسی و اقتصادی طبقه سرمايه‌ دار و ايجاد يک جامعه سوسياليستی مبارزه ميکند.» تحقق چنین هدفی به طور قطع سهل و بر وفقِ مراد ما پیش نخواهد رفت. اعمال بی حقوقی‌ های مضاعف بر اقلیت‌های ملی از طرف رژیم حاکم و به تبع آن ستم ملی یکی از چالش‌هایی است که جنبش چپ و کمونیستی با آن دست و پنجه نرم می‌کند و به مثابه یک نیاز اجتماعی پرداختن به آن را ضرورت می‌بخشد. برچیدن چنین پدیده‌ های نفرت‌ انگیزی پاسخ مشخص می طلبد. در این راستا «کومه‌ له [به اقتباس از برنامه حزب کمونیست ایران] حق کليه ملل ساکن ايران را در تعيين سرنوشت خويش به رسميت می شناسد و در عين حال خواهان اتحاد آزادانه و داوطلبانه کليه ملل ساکن ايران است. از نظر ما مصالح مبارزه طبقه کارگر برای نیل به سوسياليزم، وحدت و يگانگی سياسی و حزبی طبقه کارگر ايران را ايجاب ميکند و کومه له در راه تامين وحدت طبقه کارگر ايران در همه عرصه های مبارزاتی می کوشد.»[iii]
تحقق استراتژی کارگری و سوسیالیستی بدون داشتن درک طبقاتی از کلیه وجوه مناسبات و بافت اجتماعی میسر نخواهد بود. برآمد و تحرّک یک جنبش توده ‌ای و عمومی در کردستان این واقعیت را نفی نمی‌کند که «جامعه کردستان در عین حال جامعه ‌ای طبقاتی است. اگر چه  اقشار و طبقات مختلف در این جامعه بدرجات مختلف از وجود ستم ملی رنج می‌برند، اما در همان حال منافع اجتماعی و اقتصادی متفاوت دارند. طبقه کارگر در کردستان از چند دهه پیش به میدان کشمکش های طبقاتی، سیاسی و اجتماعی وارد شده است و جایگاه و موقعیت انکارناپذیری یافته است. این تحول اجتماعی زمینه و امکان رشد جریان سوسیالیستی در این جامعه را بوجود آورده است. در عین حال جامعه‌ ی کردستان به دلیل اعمال ستم ملی از جانب دولت مرکزی، به بستری برای حضور و گسترش گرایش ناسیونالیستی تبدیل شده است.[iv] »
این امر، روشنگر این واقعیت نیز هست که حضور و نفوذ این جریانات وظایف سنگین تری را در میدانِ عملی مبارزه در مقابل ما قرار داده است و دشواری‌ های بیشتر را در فرایند مبارزه‌ ی جنبش کارگری و جنبش رفع ستم ملی ایجاد کرده است. با رجوع به این واقعیتِ انکارناپذیر که جریانات ناسیونالیستی تاریخاً و به طور مشخص در طول بیش از سه دهه خود در کردستان، چیزی جز کج‌ راهه، فریب و دستاویز قرار دادن خواست و مطالبات جنبش انقلابی کردستان نبوده است، باز به دلیل حضور آنها در این جنبش ما را در بسیاری عرصه‌ها در تقابل با آنها و یا از سر منافع این جنبش و در شرایط خاص تاریخی در کنار آنها قرار داده است.
مادامیکه حضور این جریانات وظایف و بارِ مبارزاتی ما را سخت‌تر و پیچیده‌تر کرده است، وظیفه سیاسی حکم می‌کند که برای آن تدبیری بیاندیشیم. با درس گرفتن از تجارب تاریخی و استنتاجات عینی از شرایطی که جنبش انقلابی در کردستان در آن به‌ سر میبرد، با تبیین سیاسی از موقعیت رژیم حاکم در قامت دولت مرکزی، به این نتیجه می‌رسیم که در این راه ناگزیر با جریانات ناسیونالیستی مواجه خواهیم شد. به رغم تباینات بنیادی و سیاسی مابین کومه‌ له و دیگر جریانات فعال در کردستان، جنبش توده ‌ای مردم کردستان نقطه‌ تلاقی خواهد بود که همه گرایشات سیاسی موجود در این جنبش را در کنار یکدیگر و یا حتی در مقابل هم قرار خواهد داد و دقیقاً از این‌روست که به طور اجتناب ناپذیری اتخاذ تاکتیک‌های اصولی و عملی در قبال بعضی همکاری ‌های معین و کنکرتی را دستور کار کومه‌ له و دیگر جریانات درگیر این جنبش قرار داده است. برای این مهم، در ادامه به این خواهیم پرداخت که اتخاذ چنین تاکتیک‌هایی چه جایگاهی در استراتژی سیاسی و طبقاتی کومه‌ له و حزب کمونیست ایران دارند.

-          جایگاه تاکتیک در استراتژی کومه‌ له و پاسخی به "چپِ منزه طلب"
«استراتژی کومه‌ له در جنبش کردستان برپایی انقلابی است که نیروی محرکه آن را مردم کارگر و زحمتکش تشکیل میدهند. از نظر ما شرایط عینی جامعه کردستان، نابرابری‌ها و تضادهای حاد طبقاتی، ستم و سرکوب دولت مرکزی و سلب ابتدایی ‌ترین آزادی‌ها و حقوق مردم، سنت‌های چند دهه مقاومت و مبارزه، نفوذ جریان رادیکال و چپ در این جامعه، همه اینها زمینه‌ های وقوع یک برآمد انقلابی را در کردستان فراهم کرده ‌اند.» پیشبرد استراتژی و تحقق برنامه‌ های تدوین شده ‌ی حزب و کومه‌ له بدون درک واقعبینانه از شرایط عینی اجتماعی-تاریخی امکانپذیر نخواهد بود. از این‌رو « به همان اندازه که برنامه ما واقعبینانه و عملی است، استراتژی ما نیز به همان اندازه به دور از خیالپردازی و عملی است و می تواند امکان پیروزی طبقه کارگر را به روشنی نشان دهد. عملی شدن هر استراتژی معینی تاکتیک ، سیاست و فنون متناسب با خود را میطلبد[v]
به طور قطع برای کومه‌ له و حزب "هدف وسیله را توجیه نخواهد کرد". اتخاذ هر نوع تاکتیک و سیاست مشخص، مقطعی و درازمدت مشروط بر تحقق استراتژی کارگری و انقلابی خواهد بود. مفهوم این اصل مارکسیستی در چهارچوب جنبش انقلابی کردستان و رفع ستم ملی در چند فاکتور مهم قابل ملاحظه است.
جنبش توده ‌ای در کردستان، جنبشی بسیار متنوع است و گرایشات سیاسی متمایز و متضادی آن را نمایندگی می‌کنند. درک واقعبینانه از این شرایط ما را با این واقعیت روبرو می‌کند که به رغم تعدد امیال سیاسی و منافع پادواژه در این جنبش، در شکلِ عمومیِ آن جنبشی دمکراتیک و مطالبه‌های اساسی آن (که فوقاً سازه‌های آن ترسیم گردید) رادیکال هستند. بنابراین بی اعتنایی به نسبت سرنوشت این جنبش در چهارچوب نظریه ‌ی مارکسیستی و منافع طبقاتی نخواهد گنجید. تاکتیک‌هایی که منجر به ارتقاء شعورِ سیاسی و اتحاد و همبستگی جنبش توده ‌ای شوند، ضامنِ تامین امنیت آنها و خنثی کردن توطئه‌ های رژیم باشد و در عین حال رژیم سرمایه ‌داری را هدف قرار دهد، نه تنها مغایرتی با مبانی اصولِ مارکسیستی ندارد بلکه در خدمت منافع کارگران و زحمتکشان جامعه خواهد بود.
در وهله نخست، طبقه کارگر که نیروی بالفعل و محرکه جنبش توده ‌ای مردم کردستان است در مسیر مبارزاتی خود، نسبت به جنبش‌های دمکراتیک اجتماعی -جنبش رفع ستم ملی در کردستان- بی اعتنا نخواهد بود و از این زاویه تلاش می‌کند آنها را به عنوان متحد مبارزاتی خود پشتیبانی نماید. تلاش برای اتخاذ تاکتیک‌های مشخص از سوی کومه‌ له جهت اتحاد عمل اصولی و بعضی هماهنگی‌ها از همین کانال خواهد گذشت. در این راستا و در مقاطع مشخصی به منظور تامین آنچه در سطورِ فوق ذکر آن رفت در شکل همکاریهای تاکتیکی، موقتی، حتی شکننده و ناپایدار مابین جریانات چپ و راست انجام گرفته و خواهد گرفت و اساس نقطه تلاقیِ این دو گرایش و جریان سیاسی «پاسخگوئی به خواست [اصولی] وحدت طلبانه مردم کردستان، به منظور هموار نمودن راه رفع ستم ملی بر مردم کردستان، کاهش ابعاد مصیبت های ناشی از مبارزه بر علیه این ستمگری، محدود کردن امکان توطئه گری‌های رژیم جمهوری اسلامی[vi]» می باشد. تا زمانی که این تاکتیک‌ها زمینه ‌های رشدِ آگاهی و پیشروی این جنبش را هموار سازند بر کمونیست‌ها واجب است که با درایت و هشیاری سیاسی به انجام آن برآیند. شانه بالا انداختن در برابر چنین مقتضیاتِ مبارزاتی بیش از هر چیز نشان از استیصال و ذهنی ‌گرایی دارد.
هر آینه نقطه عزیمت یک حزب سیاسی، جامعه باشد و از واقعیات کنکرت اجتماعی حرکت کند به حکم منطقِ دیالکتیکی از تخیلات بی ‌جان دنیای ذهنی مصون خواهد ماند. یک حزب انقلابی که ریشه‌ های آن در پهنای جامعه به شکل یک‌ جنبش توده‌ ای ریشه دوانیده باشد بدون شک اهدافش به ‌سرانجام ‌رساندن آن جنبش نیز خواهد بود. هر حزب و جریانِ انقلابی که در بزنگاه ‌های تاریخی قادر به پاسخگوییِ به نیاز جنبش‌های طبقاتی و دمکراتیک مرتبط با آن نباشد و اهداف آنها را در چهارچوب منافع طبقاتی ‌شان به امر مبارزه روزمره خود تبدیل نکند، منطق تاریخ حکم می‌کند که جایگاهی در میان توده‌ های کارگر و زحمتکش نخواهد داشت. این مهم، بیش از همه بخش چپ و سوسیالیستی جامعه را به چالش می‌طلبد.
معنای حقیقی این امر دیالکتیکی را با نمونه کردنِ برخورد "جریانِ چپ" در کردستان عراق به نسبت جنبش و قیام توده ‌ای مردم مستدل خواهیم ساخت. دوره ‌ای که یک جنبش توده ‌ای علیه رژیم صدام حسین و برای حصول خواسته‌ های برحق خود پا گرفته بود و به حق هم جنبش شوراها به رهبری کمونیست‌ها پایگاه قوی ­ای را در میان آن کسب کرده بود، اما استنتاجات مقهورانه و اتخاذ سیاست‌های "جای ما اینجا نیست" از سوی گرایش حاکم بر چپ آن دوره، جنبش چپ و کمونیستی را به منتها درجه ­ی خود منزوی ساخت. این رفقا با استدلال به اینکه این جنبش و قیام مردمی "ناسیونالیستی" است بسیار نامسئولانه و بی اعتنا از کنار آن گذشتند، مبادا دامن شان لکه ناسیونالیستی بردارد. دست بر قضا این دوستان خودشان بودند که خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب این نیروها ریختند. نتوانستند این حقیقت را دریابند که به گفته مارکس «استنکاف از پشتيبانی از عوامل مترقی آن [ جنبش‌های ملی و توده‌ای]، معنایش در حقيقت امر این است که انسان به تعصب ناسيوناليستی دچار شود.» از این‌رو، بی‌خبر از اینکه نه تنها پاکدامنی این رفقا زیر سوال رفته، بلکه یک جنبش‌ حی و حاضر را دودستی تقدیم ناسیونالیسم کردند و اکنون عواقبِ وخامت‌بار بی‌ اعتنایی و بی ‌مسئولیتی آنها را بایستی کارگران و زحمتکشان به دوش بکشند.
تمام کنه مطلب این است که چون چپ در آن مقطع پاسخی برای آن برآمد توده ‌ای نداشت و خود را در قبال سرنوشت این مبارزات بی ‌وظیفه ساخت، قافیه را به ناسیونالیست‌ها باخت و چنان ضربه مهلکی بر پیکر جنبش چپ و کمونیستی وارد آورد که به گواه تاریخ و با استناد به وضعیت فعلی آنها تا چند دهه دیگر نیز کمر راست نخواهد کرد. عاملین و "تئورسین‌های" این بی‌ مسئولیتی، "چپ"هایی هستند که با همین رویکرد با جنبش انقلابی در کردستان برخورد می‌کنند و اگر کومه‌ له نمی‌بود جنبش سوسیالیستی در کردستان ایران نیز به همین سرنوشت دچار می‌شد. این تنها یک نمونه تاریخی است و با استنتاج از این واقعیت اجتماعی است که جنبش‌های مترقی و کارگری در حساس‌ترین برهه‌ های تاریخی پاسخ درخورِ اعتنا را از نیروی چپ و کمونیست می‌طلبد. اگر نیاز آنها را لحاظ نکردی و آن را بسوی پیروزی و کسب خواسته‌ هایش کانالیزه نکردی، تنها حامل یک عنوان "کمونیستی" بوده و در واقع منشا هیچ تغییری نخواهید بود.
تلاش‌های پیگیرانه و اتخاذ تاکتیک‌های روشن ‌بینانه و سنجیده که استقامت و پایداری جنبش انقلابی کردستان مبتنی بر اراده‌ و آگاهی جمعی کارگران و زحمتکشان را آماج خود کند، مساعی در راستای هموار کردنِ مسیر مبارزات رادیکال و توده‌ ای، به جبهه چپ و سوسیالیستی خدمت خواهند کرد. کسب دستاورد‌های مبارزاتی در نتیجه مبارزه مستقیم خودِ توده‌ ها آن شکل از مبارزاتی است که بسترسازِ انقلابات اجتماعی بوده و خواهند بود. بی نهایت محرز است که از درون چنین شرایطی این بخش چپ جامعه است که بذر آگاهی و مبارزه را می‌کارد و متعاقباً دستاوردهای آن را در لحظه‌ به لحظه مبارزاتی آن برداشت خواهد کرد. و این دقیقاً همان چیزی است که کومه‌ له پیگیرانه و مسئولانه آن را دنبال می‌کند. دقیقاٌ اینجاست که ارزیابی لنین از موضع گیری مارکس درباره آزادی ایرلند باید مستفاد شود: «فقط همين قدر باشد که آزادی ایرلند از طریق رفرم انجام نگرفته بلکه از طریق انقلابی و به نيروی جنبش توده‌ های مردم در ایرلند و ضمن پشتيبانی طبقۀ کارگر انگلستان از آنان انجام گيرد. جای هيچگونه تردید نيست که تنها این طریقۀ حل قضيه تاریخی مي‌توانست مساعدترین نتایج را از نقطه نظر منافع پرولتاریا و سرعت تکامل اجتماعی داشته باشد.» [vii]
کوشش هایی که هدفش پیشگیری از حادث شدن مجدد فاجعه جنگ داخلی در فردای هر تغییر و تحول اجتماعی در کردستان، منافع کدام بخش از جامعه را تامین و تضمین خواهد کرد؟  چه کسی می‌تواند این حقیقت را انکار کند که اگر مکانیزم‌ها و زمینه‌ های جلوگیری از جنگ داخلی در کردستان فراهم می‌شد، جنبش چپ و سوسیالیستی در پیکرِ کومه‌ له موقعیت چه بسا مستحکم‌تر و پردستاوردتری را کسب نمی‌کرد. چه چیزی آموزنده‌ تر از آن است که مردم کردستان یک‌صدا و متحدانه "نه"ی بزرگ و صدای مخالفت خود را علیه رژیم سرمایه داری اسلامی به کارنامه درخشان خود بیافزایند.
طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی نه تنها از پیشروی این جنبش رادیکال و دمکراتیک زیانمند نخواهند شد بلکه یکی از متحدین قدرتمند خود را در مبارزه علیه رژیم سرمایه ‌داری نظاره می‌کنند و پشتیبانی خواهند کرد. مگر غیر از این است که رادیکال بودن و شادمانی این جنبش فضایی را در کردستان فراهم ساخته که جنبش کارگری امکان مانور و حضور پررنگتری را از خود به نمایش بگذارد. به علل استدلالات مقاومت ناپذیر چنین نتیجه گرفته می شود که ستون فقرات گرایش سوسیالیستی در بین فعالین کارگری در کردستان، به یمن چنین پیشروی هایی پا گرفته است و به حق هم ناهمانندترین بخش این جنبش را تشکیل داده است.
آنچه ذکر آن رفت بدیهیاتی ساده هستند که طیفی از چپ از دریافتن آن ناتوان است. آنچه چپِ منزه طلب را از درک و تشخیص این واقعیت عاجز ساخته، در حقیقت خصوصیات شخصی‌ آنها نیست بلکه تمسک جستن به عبارت پردازی‌های رتوریکی است که حتی معنا و مفهوم سیاسی و بارِ اجتماعی آنها را نیز در مبارزه سیاسی‌ درنیافته ‌اند. این رفقا از اینکه در رابطه با مسئله بی ‌نهایت مشخص و مبرهن در کنار جریانی راست و یا حتی بعضاً چپ قرار بگیرند واهمه دارند، مبادا عیار "کمونیسم ‌شان" رنگ ببازد و مرزبندیهای سیاسی ‌شان مغشوش گردد. البته باید بهشان حق هم داد. زیگزاگ‌هایی که در مقاطع مختلف سیاسی مرتکب شده ‌اند چنان متزلزلشان کرده است که به محض قرار گرفتن در چنین شرایطی راهشان را گم خواهند کرد.
هرآن منافع و مصالح کارگران و زحمتکشان جامعه طلبیده باشد، نه تنها در متن مبارزه جنبش انقلابی کردستان، بلکه در سطح سراسری نیز حزب کمونیست ایران با همین رویکرد مسئولانه و اجتماعی به سراغ ارتقاء و پاسخگویی به جنبش چپ و سوسیالیستی رفته است. با پذیرفتن این حقیقت که احزاب موجودِ مجتمع در کاتاگوری "چپ" استراتژی و سیاست‌های متفاوتی را اتخاذ و دنبال می‌کنند، منتها ضرورت اجتماعی و نیاز جبهه چپ و کارگری در تقابل با اردوی سرمایه‌داری حکم می‌کند منافع عمومی طبقه کارگر را بر منافع حزبی و اختلافات سیاسی بین احزاب ترجیح داد. « بنابراین تأکید میشود که تقویت حزب کمونیست ایران نه از طریق سیاستهای سکتاریستی، بلکه از طریق تعقیب سیاست اتحاد عمل و همکاری در جهت به پیش راندن و رادیکالیزه کردن جنبشهای پیشرو اجتماعی صورت میگیرد.» [viii]
پرواضع است که آنچه کومه‌ له و حزب کمونیست ایران را در چنین جایگاهی قرار می‌دهد، توهم به ماهیت طبقاتی و کارکرد جریانات بورژوا-ناسیونالیست از یک‌طرف و انحرافات و بی راهه‌ های سوسیالیستی جریانات چپ نیست. بلکه این موضوع برهانی دوسویه دارد. از سویی، برخورداری از شفافیت سیاسی و درپیش ‌گرفتن استراتژی سوسیالیستی و کارگری است. هر اندازه با این یا آن جریان سیاسی در راستای منافع مشخص طبقاتی و رادیکال نشست و برخواست کند، هرچقدر در میدان عمل شانه‌اش  به این یا آن جریان بخورد مرز‌بندی های سیاسی و ایدئولوژیکیش مخدوش نمی‌شود و به همین اعتبار اعتماد به‌نفس خود را در میدان عمل مبارزه از دست نخواهد داد. آرای لنین در "چه باید کرد" تصدیق کننده ‌ی این حقیقت است. «فقط کسانی از اتحاد موقتی، ولو با اشخاص نامطمئن، می‌ترسد که به خودش اعتماد نداشته باشد و هیچ حزب سیاسی بدون این قبیل اتحادها نمیتوانست وجود داشته باشد... لیکن شرط لازم چنین اتحادی این است که سوسیالیست‌ها کاملاً امکان داشته باشند تضاد خصومت ‌آمیزی را که بین منافع طبقه کارگر و منافع بورژوازی وجود دارد برای طبقه کارگر فاش سازند. »[ix] از سوی دیگر، ریشه ‌دار بودن و حضور در جامعه به مثابه جنبش سوسیالیستی و انقلابی، کومه‌ له را برجسته ساخته و به یک وزنه اجتماعی مبدل ساخته است. این موقعیت بیش از هر چیز درک مشخص از شرایط مشخص و پاسخگویی به نیاز اجتماعی این جنبش را می‌طلبد که به میزان درخورِ توجه به آنها پاسخ داده است.

-          خطوط کلیِ برخی "چه باید کردها"
هشیاری سیاسی و دقت عمل در تمامی مراحل روند مبارزاتی و اتخاذ تاکتیک ‌های معین در پاسخ به مقتضیات مشخص تاریخی ضامن کسب موفقیت در امر مبارزه طبقاتی و سوسیالیستی خواهند بود. موکداً خاطرنشان می‌سازیم که آن میل و گرایشاتی (از هر سمت و سویی) که سیاست بی‌ حدومرز در اتخاذ سیاست و تاکتیک مبارزاتی را اشاعه می‌دهند بایستی آگانه و نقادانه با آن برخورد شود. ما ضمن پشتیبانی، مشارکت و به سرانجام رساندن جنبش‌های دمکراتیک و رادیکال، مواضع طبقاتی و سوسیالیستی خود را در تمامی مراحل این مبارزه حفظ و ترویج خواهیم کرد. این، آن اصل مبرهنی است که کومه‌ له و حزب کمونیست ایران پیوسته بر آن تاکید می‌ورزد.
صریح و روشن باید اذعان کرد که همکاری ‌های تاکتیکی و مقطعی بر سر مسائل مشخص و روشن، به معنای تضمین ابدی عملکردِ خطرآفرین جریانات ناسیونالیستی و چشم پوشی از ماهیت طبقاتی آنان نخواهد بود. بی‌گمان کلیه جریانات راست و بورژوازی هر آینه منافع شان بطلبد و فرصت تاریخی آن را بیابند از هیچ کوششی در راستای تحمیل سیاست‌های راست و ارتجاعی خود فروگزار نخواهند کرد. بدون شک اگر این جریانات در فردای هر گونه تغییر و تحول اجتماعی دستِ بالا پیدا کنند فاجعه‌ هایی را بر پیکر جامعه تحمیل خواهند کرد که به قیمت تحمل مصیبت‌های غیرقابل بازگشت منجر خواهد شد. به موازات هر لحظه همکاری با این جریانات باید این حقایق مد نظر باشند و آن را دائماً آشکار ساخت.
از این‌رو کومه‌ له تاکید می‌کند که «شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی و تحقق حاکمیت مردم، جدایی توده های کارگر و زحمتکش از استراتژی، افق، آرمانها و سیاست‌های احزاب بورژوایی در کردستان و تقویت استراتژی سوسیالیستی در قبال استراتژی ناسیونالیستی در مقیاس اجتماعی است. انجام این امر خطیر در گرو اشاعه یک درک روشن از اهداف و برنامه برای دگرگونی های واقعی در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی توده‌ های مردم کردستان است.»
همکاریهای معین با احزاب فعال در کردستان برای رفع بعضی دشواری‌ها بر سر راه جنبش انقلابی کردستان تنها و تنها تاکتیکِ معین در شرایط خاص سیاسی است. پذیرفتن چنین اقداماتی مشروط به شرط داشتنِ فعالیت‌های تبلیغی و ترویجی در راستای نقد همه‌ جانبه این جریانات است. اگر قرار باشد این اقدامات به منظور تقویت روحیه همبستگی در میان مردم و برچیدن مانع بر سر راه پیشروی این جنبش در پیش گرفته شود، روی دیگر قضیه نقد سیاسی و پیوسته ی سیاست‌ این احزاب است. توفیق و کسب هژمونی گرایش چپ و کمونیستی کومه‌ له در میان کارگران  و زحمتکشان از رهگذر افشای مداوم، نقد سیاسی و اقناعی کلیه مواضع و سیاست‌های احزاب بورژوایی خواهد گذشت. به موازات پاره‌ ای همکاری‌های کنکرت، بایستی در سطح نظری و عملی نیز به منزوی کردن سياسی احزاب بورژوازی پرداخت و از این مسیر زمینه‌ های ذهنی و مادی تضعيف افق ناسيوناليستی جنبش به نفع افق سوسياليستی و انقلابی را فراهم آورد.
جنبش کارگری و کمونیستی مبارزه‌ ای همه جانبه را از ما طلب می‌کند. اگر قرار باشد کارگران و زحمتکشان را از توهمات احتمالی مصون نگه داریم ضروریست که نقدِ سوسیالیستی، طبقاتی، اثباتی و بُرنده را بیش از هر زمانی در دستور کار مبارزه خود قرار دهیم. برای این مهم، «کار آگاهگرانه بایستی ماهیت نظام سرمایه داری و جریانات بورژوازی و ضرورت و امکان گذرکردن از این نظام و زمینه های عینی برپایی یک جامعه سوسیالیستی را به روشنی و به طور مستمر و در متن مبارزات جاری کارگران نشان دهد. بایستی به طور مداوم به نقد آراء و افکار و سیاستهایی بپردازد که طبقه کارگر را از شناخت ریشه های این جامعه و از شناخت نقش تعیین کننده طبقه کارگر برای دگرگونی مناسبات تولیدی موجود باز میدارد.»[x]
لازم است خاطرنشان سازیم که کسب هژمونی استراتژی سوسیالیستی از لحاظ نظری در جنبش انقلابی کردستان، نیازمند پشتوانه مادی و اجتماعی است. این امر مهم را باید چنین ترجمه کرد که برتری سیاسی بدون حضور یک جنبش نیرومند اجتماعی مقدور نخواهد بود. تلاش در راستای ایجاد تشکل‌های کارگری، زنان و جوانان از ضروریات حیاتی این جنبش هستند که خوشبختانه جنبش انقلابی کردستان از تجربیات ارزنده‌ ای برخوردار است. بدون حضور مادی و متشکل این جنبش­ها، پیشرویِ حتی یک گام هم ممکن نخواهد بود. به هر میزان که فرودستان کردستان در تشکل‌های مستقل و رادیکال خود سازمان بیابند و مبارزات خود را در اتحاد و همبستگی با دیگر هم طبقه های خود در سراسر ایران پیش ببرند، به همان میزان گرایش سوسیالیستی در جنبش انقلابی کردستان تقویت خواهد شد و زمینه‌ های پیشروی و موفقیت این جنبش هموارتر خواهد گردید.

-          کوتاه در بابِ سبک برخورد به "منتقدین چپ"
آن بخش از "چپ" در فورم‌ های رنگارنگ که تنها عنوانی رتوریک را با خود یدک می‌کشند هر از چند گاهی سوژه‌ ای خواهند یافت تا "خودی" نشان دهند. در واقع نباید به استقبالِ گرم کردنِ تنور تبلیغاتی و مشمئزکننده آنها رفت و از صرف کردن انرژی وسروکله زدن با آنها خودداری کرد. آنها نه تنها نمیخواهند در سیر مبارزات اجتماعی خشتی را روی خشت دیگری بگذارند، بلکه اقداماتشان به شدت حقیر و خصمانه است. متدِ ورشکسته اتخاذ شده بیش از هر چیز برای آنها "مصرف داخلی" دارد و مرهمی ا‌ست بر زخمِ لاعلاج. سرنوشت و موقعیت کومه‌ له و جنبش کمونیستی بنابه اظهارات آنها رقم نخواهد خورد. آنچه مشاهده می‌کنید "طوفان در فنجانی" بیش نیست و با اهمال کردنشان ملاحظه خواهید کرد که در دنیای واقعی چیزی رخ نخواهد داد.
و اما آن طیف از فعالین چپ و کمونیستی که دل در گرو پیشبرد مبارزات طبقاتی و کارگری دارند و سرنوشت جنبش سوسیالیستی در کردستان به رهبری کومه‌ له موضوع مبارزاتی ‌شان است و وظیفه سیاسی و کمونیستی به آنها حکم می‌کنند که خود را در فرایند این جنبش دخیل و سهیم بدانند، باید با روحیه ای باز مورد استقبال قرار بگیرند. لازم است با آنها پلمیک سیاسی شود و در فضایی سالم و مطابق با نیاز طبقاتی جامعه مسائل عاجل مبارزاتی را به بحث و جدل گذاشت. بایستی نقد و بحثهای مستدل و سیاسی مبنای برخورد به آنها باشد. لازم است گفتمانی که به جنبش سوسیالیستی‌ رشد و نمو می‌بخشد طوری کانالیزه شود که به ارتقاء آگاهی طبقاتی کارگران و انقلابیون کمونیست منتهی گردد.
مواکداً عنوان میشود که غلبه بر افق و استراتژی نیروهای بورژوازی نیازمند نیروی اجتماعی و مادی خواهد بود، نیرویی که پشتوانه آن نقد نظری و تئوریک است. نقد و نظریه اگر فعلیت نیابند و به سوخت و ساز درونی جنبش‌های اجتماعی مبدل نشوند منشاً هیچ اثری نخواهند بود.  نقدهایمان را به جامعه ارجاع دهیم و در صورتی که پایمان روی زمین مبارزه باشد و با اتکا به یک نیروی اجتماعی نیرومند گام برداریم اعتماد بنفس ‌مان در مصاف مبارزه طبقاتی صدچندان و قدرت تاثیرگذاری آن نیز گسترده ‌تر خواهد بود.

مه 2017 – اردیبهشت 1396




[ii]  (لنین) همان
[iii]  - برنامه کومه له برای حاکمیت مردم کردستان http://cpiran.org/ketabkhane/asnad/pdf/bhbmk.pdf
[iv] - سیاست کومه له در مورد همکاری احزاب سیاسی در کردستان http://cpiran.org/nashriyat/b-soye-sosyalism/pdf/besoye-sosialism4.pdf
[v]  - استراتژی حزب کمونیست ایران http://cpiran.org/ketabkhane/asnad/esteratezhi.html
[vi]  - همان
[vii] -  (لنین) حق ملل در تعیین سرنوشت خویش
[viii]  - استراتژی حزب کمونیست ایران  - http://cpiran.org/ketabkhane/asnad/esteratezhi.html
[ix]  - (لنین) چه باید کرد
[x] - استراتژی حزب کمونیست ایران  - http://cpiran.org/ketabkhane/asnad/esteratezhi.html